داستان کوتاه،پیرزن و شغال

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوتاه،پیرزن و شغال

۵۲۶ بازديد
شغالی مرغ پیرزنی را دزدید.پیرزن در عقب او نفرین کنان فریاد زد:«وای!مرغ دومنی(6کیلویی)مرا شغال برد.» شغال از این مبالغه به شدت غضبناک شد و با نهایت تعجّب و غضب به پیرزن دشنام داد.در این میان روباهی به شغال رسید و گفت:چرا این قدر برافروخته ای؟شغال گفت:این پیرزن چقدر دروغ می گوید؛مرغی را که یک چارک (750گرم)هم نمی شود،دومن می خواند.روباه گفت:«بده ببینم چقدر سنگین است؟»وقتی مرغ را گرفت،پا به فرار گذاشت و گفت:«به پیرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند.»