داستان کوتاه،مورچه و عسل

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوتاه،مورچه و عسل

۵۰۵ بازديد
قطره عسلی بر زمین افتاد.مورچه ای آمد و از آن چشید و خواست که برود،اما مزه ی عسل برایش جذاب بود،پس برگشت و جرعه ای دیگری نوشید.عزم رفتن کرد،اما احساس کردکه خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شدتا خود را در عسل اندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد.اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود.پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توان حرکت نداشت.در این حال ماند تاآن که مُرد.این داستان دنیاست؛آن که به مقدار کم آن اکتفا کرد نجات یابد و هرکه در شیرینی آن غرق شود،هلاک می شود.