داستان کوتاه،مورچه و عسل

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوتاه،مورچه و عسل

۵۰۴ بازديد
قطره عسلی بر زمین افتاد.مورچه ای آمد و از آن چشید و خواست که برود،اما مزه ی عسل برایش جذاب بود،پس برگشت و جرعه ای دیگری نوشید.عزم رفتن کرد،اما احساس کردکه خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شدتا خود را در عسل اندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد.اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود.پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توان حرکت نداشت.در این حال ماند تاآن که مُرد.این داستان دنیاست؛آن که به مقدار کم آن اکتفا کرد نجات یابد و هرکه در شیرینی آن غرق شود،هلاک می شود.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.