حکایت های سعدی شیرازی

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

سعدی شیرازی و حکایت اول

۵۱۵ بازديد
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید. 
وقت ضرورت چو نماند گریز           دست بگیرد،سر شمشیر تیز 
ملک پرسید: چه می گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند، همی گوید:والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس، ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این، ملک را دشنام داد و ناسزا گفت، ملک روی ازین سخن درهم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این در خبثی و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز. 
هر که شاه آن کند که او  گوید     حیف  باشد  که  جز  نکو   گوید 
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود: 
جهان،ای برادر،نماندبه کسی     دل   اندر جهان آفرین بند  و  بس 
مکن تکیه بر ملک دنیا وپشت     که بسیارکس چون توپروردوکشت 
چو آهنگ رفتن کند  جان پاک      چه بر تخت مردن،چه بر روی خاک