سعدی شیرازی و حکایت سوم

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

سهدی شیرازی و حکایت سوم

۵۴۰ بازديد
ملک زاده را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی،باری پدر به کراهت و استحقار در او نظر می کرد. پسر به فراست و استبصار بجای آورد و گفت: ای پدر،کتاه خردمند به که نادان بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر. الشاة نظیفة والفیل حیفة. 
اقل جبال ال ارض طور و انه     لاعظم عندالله قدرا و منزلا  
آن شنیدی که  لاغری  دانا     گفت باری،به  ابلهی  فربه 
اسب تازی وگرضعیف   بود     همچنان از طویله ای خر،به 
پدر خندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به جان برنجیدند. 
تا مرد سخن نگفته  باشد       عیب و هنرش نهفته  باشد 
هر پیسه گمان مبر نهالی       باشد که پلنگ خفته  باشد 
شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود.چون لشگر از هر دو طرف روی درهم آوردند،اول کسی که به میدان درآمد این پسر بود.گفت: 
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت  من 
آن منم گر در  میان خاک  و خون بینی  سری
کان که جنگآرد،به خون خویش بازی می کند  
روز  میدان، و  آن که  بگریزد، به خون لشگری 
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر آمد، زمین خدمت ببوسید و گفت: 
ای که شخص منت حقیر نمود        تا  درشتی  هنر  نپنداری  
اسب  لاغر  میان  به  کار   آید        روز میدان، نه گاو  پرواری 
آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت: ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید. سواران را بگفتن او تهور زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نطر بیش کرد، تا ولیعهد خویش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بدید، دریچه بر هم زد. پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت: محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند. 
کس  نیاید  به زیر سایه بوم          ور همای از جان شود  معدوم 
پدر را از این حال آگهی دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد. پس هر یکی را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. 
نیم نانی گر خورد مرد  خدا           بذل درویشان کند نیمی  دگر 
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه           همچنان  در  بند اقلیمی  دگر