سعدی شیرازی و حکایت 15

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

سعدی شیرازی و حکایت 15

۴۷۹ بازديد
ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت.دست کرم بر گشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی دریغ بر سپاه رعیت بریخت. 
نیاساید مشام از طلبه   عود        بر آتش نه که چون عنبر ببوید 
بزرگی بایدت،بخشندگی کن        که  دانه  تا  نیفشانی،  نروید
یکی از جُلسای بی تدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مر این نعمت را به سعی اندوخته اند و برای مصلحتی نهاده.دست از این حرکت کوتاه کن که واقعه ها در پیش است و دشمنان از پس،نباید که وقت حاجت فرومانی. 
اگر گنجی  کنی  بر عامیان  بخش   رسد هر کدخدایی را بِرنجی 
چرا نستانی از هر یک جوی سیم    که گردآیدتو را هروقت گنجی؟
ملک روی از این سخن به هم آورد و مر او را زَجر فرمود و گفت:مرا خداوند تعالی مالک این مملکت گردانیده است تا بخورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم. 
قارون هلاک شدکه چهل خانه گنج داشت     نوشین روان نمردکه نام نکوگذاشت