داستان کوتاه،چوپان و مار

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوتاه،چوپان و مار

۵۳۱ بازديد
چوپانی ماری را از میان بوته های آتش نجات داد و در خورجین خود گذاشت و به راه افتاد.چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت:به گردنت بزنم یا به لبت؟چوپان گفت:آیا سزای خوبی بدی است.قرار شد تا از کسی سوال کنند.به روباهی رسیدند و از او پرسیدند.روباه گفت:من تا صورت واقعه را نبینم،نمی توانم حکم کنم.پس برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند.مار به استمداد برآمد(کمک خواست)و روباه گفت:«بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود.»