بهلول دانا

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوتاه،بهلول و تاجر

۵۶۸ بازديد
تاجر بغدادی از بهلول سوال کرد:چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟بهلول جواب داد:آهن و پنبه،تاجر رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود.پس از چند ماهی فروخت و سودفراوان برد.باز روزی به بهلول برخورد.این دفعه گفت:بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم.جواب داد:پیاز و هندوانه بخر،تاجر ایندفعه رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود.پس از مدتی تمام پیاز و هندوانه ها ازبین رفت و ضرر فراوان نمود.به سراغ بهلول رفت و گفت:بار اول که با تو مشورت نمودم،گفتی آهن بخر و پنبه و نفع بردم ولی دفعه دوم،این پیشنهاد چه بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت.بهلول در جواب گفت:روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی منهم از روی عقل به تو جواب دادم.و دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودی،من هم از روی دیوانگی جوابت را دادم.مرد از گفته دوم خود خجل و متوجه اشتباهش شد.