سعدی شیرازی وحکایتی از گلستان

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

سعدی شیرازی وحکایتی از گلستان

۵۱۱ بازديد
یکی را از ملوک،مدت عمری سپری شد. قائم مقامی نداشت. وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در شهر اندر آید، تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض مملکت بدو کنند. اتفاقا اول کسی که درآمد گدایی بود همه عُمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته. ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت مَلک بجای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بِدو کردند و مدتی مُلک راند تا بعضی اُمرای دولت گردن از طاعت او بپیجانیدند و ملوک از هر طرف به منازعت خاستن گرفتند و به مقاومت لشگر آراستن . فی الجمله سپاه و رعیت به هم برآمدند و برخی طرف بِلاد از قبض تصرف او بِدر رفت. درویش ازین واقعه خسته خاطر همی بود، تا یکی از دوستان قدیمیش که در حالت درویشی قرین بود از سفری باز آمد و در چنان مرتبه دیدش. گفت: منّت خدای را عزّوجل که گُلت از خار برآمد و خار از پای به درآمد و بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری، تا بدین پایه رسیدی، اِن مَعَ العسر یُسرا. 
شکوفه گاه شکفته است وگاه خوشیده      درخت وقت برهنه است ووقت پوشیده 
گفت: ای یار عزیز، تعزیتم کن که جای تهنیت نیست، آنگه که تو دیدی غم نانی داشتم، و امروز تشویق جهانی. 
اگر   دنیا     نباشد،     دردمندیم       وگرباشد،   به   مهرش   پای     بندیم  
حجابی زین درون آشوب ترنیست      که رنج خاطراست:ارهست و گرنیست 


تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.