سعدی شیرازی و حکایت18

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

سعدی شیرازی و حکایت18

۵۰۱ بازديد
یکی از بندگان عَمرولیث گریخته بود، کِسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین قعل روا ندارند. بنده پیش عمرو سر به زمین نهاد و گفت: 
هرچه رودبرسرم چون توپسندی،رواست   بنده چه دعواکند؟حکم خداوندراست
اما به موجب آنکه پرورده نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم، آنگه به قصاص او بفرمای خون مرا ریختن تا به حق کشته باشی. ملک را خنده گرفت، وزیر را گفت: چه مصلحت می بینی؟ گفت: ای خداوند جهان از بهر خدای، این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قول حکما معتبر که گفته اند: 
چو   کردی با کلوخ انداز   پیکار    سر خود را به  نادانی  شکستی 
چو تیر انداختی بر روی دشمن   چنین دان کاندرآماجش نشستی      

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.