داستان کوتاه،چوپان و مار

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوتاه،چوپان و مار

۵۴۸ بازديد
چوپانی ماری را از میان بوته های آتش نجات داد و در خورجین خود گذاشت و به راه افتاد.چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت:به گردنت بزنم یا به لبت؟چوپان گفت:آیا سزای خوبی بدی است.قرار شد تا از کسی سوال کنند.به روباهی رسیدند و از او پرسیدند.روباه گفت:من تا صورت واقعه را نبینم،نمی توانم حکم کنم.پس برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند.مار به استمداد برآمد(کمک خواست)و روباه گفت:«بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود.»
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.