داستان کوتاه،ادیسون

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوتاه،ادیسون

۵۸۸ بازديد
ادیسون به خانه بازگشت،یاداشتی به مادرش داد و گفت:این را معلم داد و گفت:فقط مادرت بخواند.مادر در حالی که اشک در چشمان داشت،یاداشت را برای کودکش خواند:فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید.سال ها گذشت،مادرش درگذشت.روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود،در گنجه ی خانه خاطراتش را مرور می کرد،برگه ای در میان شکاف دیوار پیدا کرد.آن را درآورده و خواند؛نوشته بود:کودک شما کودن است،از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم.ادیسون ساعت ها گریست و در خاطراتش نوشت:«توماس ادیسون،کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد.»
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.