دزد امانت دار

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

دزد امانت دار

۵۵۳ بازديد
مردی سحرگاه از خانه بیرون آمد تاحمام برود. در راه یکی از دوستانش را دید و از او خواست که همراهی اش کند. دوستش گفت«تا در حمام تو را همراهی می کنم، اما به حمام نمی آیم که کار دارم.» تانزدیک حمام آمد. چون به سر دو راهی رسید، بی آنکه مرد را خبر کند بازگشت. وبه راه دیگر رفت. از قضا مردی دزد از پس این مرد می آمد تا به دزدی بپردازد. مرد به پشت سرش نگاهی کرد و چون هوا هنوز تاریک بود. گمان کرد که او همان دوستش است. 100دینار به او داد و گفت    
«ای برادر این امانتی را نگه دار تا از حمام بر گردم» دزد پول را گرفت ومنتظر ماند تا او از حمام بیرون آمد. هوا دیگر روشن شده بود. مرد راه افتاد تا برود. دزد او را صدا کرد و گفت: «بیا این پولت را بگیر که  امروز مرا از کسب و کارم انداختی» مرد گفت:«این پول چیست و تو که هستی؟» گفت : «من دزدم .تو این پول را به من داده ای.» گفت:«اگر تو دزدی پس چرا پولم را نبردی؟» دزد گفت: «اگر قرار بود که پولت را بدزدم، اگر هزار دینار هم بود سر سوزن درنگ نمی کردم و آن را پس نمی دادم. ولی تو آن را به امانت نزد من گذاشته بودی؛ خلاف جوانمردی بودکه در امانت خیانت کنم.»
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.