داستان کوتاه،شیخی در جماعت

زیبایی در سخن گفتن باید از آغاز تولد سر لوحه زندگی تمام بشریت قرار گیرد.

داستان کوناه،شیخی در جماعت

۴۸۵ بازديد
روزی شیخی در جماعت مسجد گفت:بهترین سال های عمرم را در آغوش زنی گذرانیدم که همسرم نبود.افراد حاضر در مسجد همه تعجب کردند و شروع به پچ پچ کردن شدند.حاج آقا در ادامه گفت:بله، در آغوش مادر بودم.همه صلوات فرستادند و اشک توی چشم خیلی ها جمع شد.....یکی ازآقایان آن مجلس،شب رفت خانه و به همسرش که در آشپزخانه بود گفت:میدونی من بهترین سال های عمرم را توی آغوش زنی بودم که همسرم نبود!و مرد قبل از اینکه حرفش را کامل کند از هوش رفت،و هنوز به خاطر قابلمه ای که به سرش خورده به هوش نیامده است.نتیجه:در صحبت با همسر،اول،آخر قضیه را بگین،چون اعصاب ندارن....