سه شنبه ۲۹ آبان ۹۷ | ۰۹:۱۸ ۵۹۷ بازديد
طایفه دزدان عرب بر سر کوهی بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشگر سلطان مغلوب به حکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته، مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشاورت همی کردند که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند، مقاومت ممتنج گردد.
درختی که اکنون گرفته است پای به نیروی مردی بر آید ز جای
وگر همچنان روزگاری هلی به گردونش از بیخ برنگسلی
سرچشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد، نشایدگذشتن به پیل
سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان بر گماشتند و فرصت نگاه می داشتند، تاوقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده. تنی چند مردان واقعه جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفرکرده و غارت آورده،سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند.نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندانکه پاسی از شب درگذشت.
قرص خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد
مردان دلاور از کمین به در جستند و دست یکان یکان در کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند،همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقا در آن میان جوانی بود میوه عنفوان شبابش نورسیده و سبزه گلستان عذارش نودمیده.یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت:این پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته.توقع به کرم و اخلاق خداوندی است که بخشیدن خون او بر بنده منت نهد.ملک روی از این سخن درهم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت:
پرتونیکان نگیردهرکه بنیادش بداست تربیت نااهل راچون گردکان برگنبداست
نسل فساد ایشان منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان برآوردن،که آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و آفعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست.
ابر اگر آب زندگی بارد هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا، شکر نخوری
وزیر این سخن بشنید،طوعا و کرها. بپسندید و بر حسن رای ملک آفرین خواند و گفت:آنچه خداوند دام ملکه فرمود،عین حقیقت است،که اگر در صحبت ان بدان تربیت یافتی،طبیعت ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی.اما بنده امیدوار است که در صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد در نهاد او متمکن نشده و در خبر است:کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه ینصرانه و یمحسانه.
با بدان یار گشت همسر لوط خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت ومردم شد
این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سر خون او درگذشت و گفت:بخشیدم،اگرچه مصلحت ندیدم.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد؟ دشمن نتوان حقیروبیچاره شمرد
دیدم بسی که آب سرچشمه خرد چون بیشتر آمد،شتر و بار ببرد
فل الجمله،پسررا به ناز و نعمت برآوردند و استادان به تربیت او نصب کردند تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش درآموختند و در نظر همگنان پسندیده آمد.باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای می گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم جبلت او بدر برده. ملک را تبسم آمد و گفت:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود
سالی دو بر این برآمد، طایفه اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر بنشست و عاصی شد.ملک دست تحیر به دندان گزیدن گرفت و گفت:
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟ ناکس به تربیت نشودای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیس در باغ لاله رویدودر شوره بوم خس
زمین شوره سنبل بر نیارد در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است که بد کردن به جای نیک مردان
،
درختی که اکنون گرفته است پای به نیروی مردی بر آید ز جای
وگر همچنان روزگاری هلی به گردونش از بیخ برنگسلی
سرچشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد، نشایدگذشتن به پیل
سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان بر گماشتند و فرصت نگاه می داشتند، تاوقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده. تنی چند مردان واقعه جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفرکرده و غارت آورده،سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند.نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندانکه پاسی از شب درگذشت.
قرص خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد
مردان دلاور از کمین به در جستند و دست یکان یکان در کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند،همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقا در آن میان جوانی بود میوه عنفوان شبابش نورسیده و سبزه گلستان عذارش نودمیده.یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت:این پسر هنوز از باغ زندگانی برنخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته.توقع به کرم و اخلاق خداوندی است که بخشیدن خون او بر بنده منت نهد.ملک روی از این سخن درهم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت:
پرتونیکان نگیردهرکه بنیادش بداست تربیت نااهل راچون گردکان برگنبداست
نسل فساد ایشان منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان برآوردن،که آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و آفعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست.
ابر اگر آب زندگی بارد هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا، شکر نخوری
وزیر این سخن بشنید،طوعا و کرها. بپسندید و بر حسن رای ملک آفرین خواند و گفت:آنچه خداوند دام ملکه فرمود،عین حقیقت است،که اگر در صحبت ان بدان تربیت یافتی،طبیعت ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی.اما بنده امیدوار است که در صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد در نهاد او متمکن نشده و در خبر است:کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه ینصرانه و یمحسانه.
با بدان یار گشت همسر لوط خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت ومردم شد
این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سر خون او درگذشت و گفت:بخشیدم،اگرچه مصلحت ندیدم.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد؟ دشمن نتوان حقیروبیچاره شمرد
دیدم بسی که آب سرچشمه خرد چون بیشتر آمد،شتر و بار ببرد
فل الجمله،پسررا به ناز و نعمت برآوردند و استادان به تربیت او نصب کردند تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش درآموختند و در نظر همگنان پسندیده آمد.باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای می گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم جبلت او بدر برده. ملک را تبسم آمد و گفت:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود
سالی دو بر این برآمد، طایفه اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر بنشست و عاصی شد.ملک دست تحیر به دندان گزیدن گرفت و گفت:
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟ ناکس به تربیت نشودای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیس در باغ لاله رویدودر شوره بوم خس
زمین شوره سنبل بر نیارد در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است که بد کردن به جای نیک مردان
،